<!-- /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} @page Section1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.25in 1.0in 1.25in;} div.Section1 {page:Section1;} -->
انجام وظیفه نسبت به مطروحه ی امام خامنه ای :
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه ی دل
آخر پَرَت را گشودی ، چون اهل ماندن نبودی این رفتنت تیشه ای بود ، بر سقف ویرانه ی دل
رفتی تو تا بی نهایت ، در بارگاه خدایت با رفتنت تنگ تر شد ، این تنگ کاشانه ی دل
رفتی ولیکن نرفتی ، از قلب آشفتگانت از لحظه های عروجت ، پر از تو شد خانه ی دل
گریان نمودی تو ما را ، رفتی ولی خنده بر لب رفتیّ و صد غم فزودی ، بر شهر غمخانه ی دل
از لحظه ی آشنایی ، تا روز تلخ جدایی در گرد شمع وجودت ، گردیده پروانه ی دل
ای سرو مجنون خلقت ، ای سرمه ام خاک پایت با رفتنت شد خزانی ، بیچاره گلخانه ی دل
بار نبودت کنارم ، بر دوش دل بس گران است بشکست از این گرانی ، هم دوش و هم شانه ی دل
من ماندم و درد هجرت ، من ماندم و زهر فرقت حالا تو هستیّ و یک عمر ، لبخند مستانه ی دل
این جمله هایی که گفتم ، کم قدر و بی منزلت بود بار دگر ملتفت شو ، بر پیر فرزانه ی دل:
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی دل خونین چو برگ شقایق ، رنگین چو افسانه ی دل