شب بود ؛ هنگام سحر ، خورشید در راه هنگام جولان ستاره در پی ماه
در کوچه ی تنگی کنار سفره ی اشک نیمه شب و دل بی قرار سفره ی اشک
وقت پریدن تا خدا با بال روضه با حال خوش ؛ وقت سحر ، در حال روضه
مدّاح رفت آنجا که زینب بی پدر شد ناگه موانع از دعاها دورتر شد
با قطره اشکی حاجت جمعی روا شد وبلاگ نویس حامی دولت رها شد
دستش ز بند و بسته بودن ها رها شد بار دگر با خط نوشتن آشنا شد
شکر خدا آزاد شد احمد دوباره تابنده بادا تا ابد این تک ستاره
از هر دو دنیا دست او آزاد بادا ! قلب تو احمد ! شاد بادا ! شاد بادا !
والعاقبة للمتّقین . . .